جدول جو
جدول جو

معنی هم صفیر - جستجوی لغت در جدول جو

هم صفیر
(هََ صَ)
هم صدا. دو مرغ که با هم آواز خوانند:
یاد ایامی که با هم آشنا بودیم ما
هم خیال و هم صفیر و هم نوا بودیم ما.
صائب
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از جم غفیر
تصویر جم غفیر
گروه بسیاری از مردم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هم سفر
تصویر هم سفر
دو یا چند تن که با هم سفر کنند
فرهنگ فارسی عمید
(هََ صَ)
هم صف بودن. در شمار گروهی قرار گرفتن:
هم صفی به که با سپاه کرم
بخل را هم صفی نمی شاید.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(هََ اَ سَ)
همپایه. هم درجه:
عیوق به دست زورمندی
برده ز هم افسران بلندی.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(هََ رَ)
در اصطلاح علم فتوت کسانی را گویند که منسوب به یک پدر یا یک جد باشند. رجوع به هم پدر شود
لغت نامه دهخدا
(هََ سَ فَ)
رفیق راه. کسی که با دیگری به سفر رود:
هم سفرانش سپر انداختند
بال شکستند و پپرداختند.
نظامی.
هم سفران جاهل و من نوسفر
غربتم از بی کسیم تلخ تر.
نظامی.
ثابت این راه مقیمی بود
هم سفر خضر کلیمی بود.
نظامی.
بود سوداگر توانایی
هم سفر با حکیم دانایی.
مکتبی.
- همسفران جاهل،کنایه از نفس و قالب آدمی است که روح و جسد باشد. (برهان)
لغت نامه دهخدا
(رَ پَرْ وَ)
متصل و ملصق. به هم گرفته و چسبیده. (یادداشت مؤلف).
- هم گیر شدن، ملصق شدن ذرات چیزی به یکدیگر. (یادداشت مؤلف). گرفتن و سفت شدن خمیر یا هرچیز ماننده بدان. (یادداشت دیگر)
لغت نامه دهخدا
(هََ فِ)
هم عقیده. هم اندیشه
لغت نامه دهخدا
(هََ صَف ف / صَ)
هم ردیف. در شمار.... دو تن که مشمول یک حکم باشند:
چو در گنبدی هم صف مردگانی
ز گنبد برون آ، بقایی طلب کن.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
تصویری از جم غفیر
تصویر جم غفیر
انبوه مردم همه همگی از مه تا که
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هم سفری
تصویر هم سفری
با هم سفر کردن، همراهی
فرهنگ لغت هوشیار
دو یا چند کودک که از یک پستان شیر خورده اند برادر یا خواهر رضاعی: ... محمد سلمه برادر هم شیر من است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هم سفر
تصویر هم سفر
رفیق راه، کسی که با دیگری به سفر رود
فرهنگ لغت هوشیار
هم راء ی، هم عقیده، هم مرام، هم مشرب
فرهنگ واژه مترادف متضاد